örnek şiir

سعدی شیرازی

غزل

 

چون بر آمد ماه روی از مطلع پیراهنش    

چشمِ بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار

دستِ او در گردنم یا خونِ من در گردنش

هر که معلومش نمی گردد که زاهد را که کشت

گو سرِ انگشتانِ شاهد بین و رنگِ ناخنش

....

لایقِ سعدی نبود این خرقۀ تقوی وزهد

ساقیا جامی بده وین جامه از سر بر کنش

En son değiştirme: Cuma, 1 Mayıs 2020, 2:04 ÖÖ