Konu özeti
Konu 1
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 50
حکایت
یعقوب بن لیث پیش از سلطنت مردی فقیر و محتاج بود و در اثنای سلطنت یکی از اغنیای سجستان را مؤاخذه کرد و مال او بتمام گرفت و او را بته نان محتاج ساخت، که روزی آن مرد پیش او آمد، یعقوب ازو پرسید که امروز حال تو چونست؟ گفت: همچنانکه دیروز حال تو بود. گفت: دیروز حال من چون بود؟ گفت: همچنین که امروز حال منست. یعقوب در غضب شد و زمانی سر در پیش انداخت و در خود بجوشید لیکن بر سر انصاف آمد و او را بر آن سخن تحسین کرد و مال او بتمام باز داد.
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 53
حکایت
یکی پیش معتصم آمد و دعوی نبوّت کرد. گفت: چه معجز داری؟ گفت: مرده زنده میکنم. گفت: اگر از تو این معجزه ظاهر شود بتو بگروم. گفت: شمشیر تیز بیاورید. معتصم بفرمود تا شمشیر خاصّۀ او را آوردند و بدست مدعی دادند. گفت: ای خلیفه! در پیش تو گردن وزیر تو بزنم و فی الحال زنده سازم. گفت: نیکو باشد. پس روی بوزیر خود کرد و گفت: چه می گویی؟ گفت: ای خلیفه! تن بکشتن در دادن کاری صعبست و من ازو هیچ معجزی نمی طلبم تو گواه باش که من باو ایمان آوردم. معتصم بخندید و او را خلعت داد و مدعی را بدار الشفا فرستاد.
Konu 2
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 41
حکایت (از روضۀ دوم بهارستان)
در مجلس کسری سه تن از حکما جمع آمدند فیلسوف روم و حکیم هند و بزرجمهر. سخن بآنجا رسید که سختترین چیزها چیست؟ رومی گفت: پیری و سستی با ناداری و تنگ دستی. هندی گفت: تن بیمار باندوه بسیار. بزرجمهر گفت: نزدیکئ اجل با دوری از حسن عمل. همه بقول بزرجمهر رضا دادند.
پیش کسری ز خردمند حکیمان میرفت
سخن از سختترین موج درین لجۀ غم
آن یکی گفت که بیماری و اندوه دراز
و آن دگر گفت که ناداری و پیریست بهم
سومین گفت که قرب اجل و سوء عمل
عاقبت رفت بترجیح سیم حُکم حکَم
(حکمت) حکیمی را پرسیدند که آدمی زاده کی بخوردن شتابد؟ گفت: توانگر هرگاه که گرسنه شود و درویش هرگاه که بیابد.
قطعه
بخور چندانکه نهند (ننهد) خانۀ عمر ز بیشی و کمی رو در خرابی
(آنقدر بخور که خانۀ عمر از بیشی و کمی روی در خرابی ننهد خراب نکند)
اگر دارندۀ هرگه که خواهی وگر نداری هرگاهی که یابی
(حکمت) حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیآیی تا نخست لب بطعام نگشایی زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست و گرسنگی مایۀ خشک مغزی و سبکساری.
در مجلس کسری سه تن از حکما جمع آمدند فیلسوف روم و حکیم هند و بزرجمهر. سخن بآنجا رسید که سختترین ِ چیزها چیست؟ رومی گفت: پیری و سستی با ناداری و تنگ دستی. هندی گفت: تن بیمار باندوه بسیار. بزرجمهر گفت: نزدیکئ اجل با دوری از حسن عمل. همه بقول بزرجمهر رضا دادند.
پیش کسری ز خردمند حکیمان میرفت
سخن از سختترین موج درین لجۀ غم
(حکیمان خردمند، پیش ِ کسرا در مورد ِ سخت ترین موج (مُشکل) در این لجّۀ غم (در این دنیا، عالم) سخن می گفتند، گفتگو می کردند، بحث می کردند)
آن یکی (حکیم هند) گفت که بیماری و اندوه ِ دراز (است)
و آن دگر (فیلسوف روم) گفت که ناداری و پیریست بهم (است)
سومین (بزرجمهر) گفت که قرب ِ اجل و سوء عمل (است)
عاقبت رفت بترجیح سیم حُکم حکَم
(عاقبت حکم ِ حکما سوم را ترجیح داد)
(حکمت) حکیمی را پرسیدند که آدمی زاده کی بخوردن شتابد؟ گفت: توانگر هرگاه که گرسنه شود و درویش هرگاه که بیابد.
قطعه
بخور چندانکه نهند (ننهد) خانۀ عمر ز بیشی و کمی رو در خرابی
(آنقدر بخور که خانۀ عمر از بیشی و کمی روی در خرابی ننهد خراب نکند)
اگر دارندۀ هرگه که خواهی وگر نداری هرگاهی که یابی
(حکمت) حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیآیی تا نخست لب بطعام نگشایی زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست و گرسنگی مایۀ خشک مغزی و سبکساری.
کسری: عنوان پادشاهان ساسانی
حکما (جمع ِ حکیم) : دانا، پزشک، فیلسوف، عارف
بزرجمهر: نام ِ وزیر ِ انوشیروان
سستی : ناتوانی، تنبلی، آهستگی
قرب: نزدیک شدن، نزدیکی، خویشاوندی
موج : خیزاب، کوههآب، کوهه بر آوردن دریا
شتافتن (شتاب) عجله کردن، تند رفتن، عازم شدن
رو نهادن (-نه): روی کردن، روی آوردن
خشک مغزی : خشک +مغز+ی: تندخوی inatçılık
سبکسار : فرومایه، بی خرد؛ خوار
Çevirinizi, Baharistan’ın bir Türkçe çevirisi ile karşılaştırabilirsiniz (Baharistan, İkinci Bahçe)
Konu 3
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 28
داستان پیاده و سوار از مرزباننامه)
داستان پیاده و سوار از مرزباننامه)
پیاده / جامهفروش / رزمه / پشتواره / ده / فروختن / کشیدن / متحمل (حمل کننده) / بار / سنگین ꞊ کُلُفت / به سُتوه آمدن ꞊ خسته شدن، خسته ، خستگی
آسودن (آسای)/
سوار / جوانمرد / اسب / بارگیر / جو
راسو / خرگوش
KELİMELER
راسو: رزمه:
قضیت (قضیه) hüküm, önerme; karar, ifade; iş, mesele, dava
از قضیت ِ این سخن / قضیت معدلت / قضیت ِ کرم : حکم ِ جوانمردی
واره: پسوند
دوش: دیشب
راتب: vazife, görev; aylık, maaş, sürekli, devamlı; düzenleyen, tertipleyen
جُو: arpa
راسو گفت: شنیدم که وقتی مردی جامهفروش رزمۀ جامه در بست و بر دوش نهاد تا بدیهی برد فروختن را. سواری اتفاقا با او همراه افتاد. مرد از کشیدن پشتواره بسُتوه آمد و خستگی درو اثر کرد بسوار گفت: ای جوانمرد، اگر این پشتوارۀ من ساعتی در پیش گیری چندانک من پارۀ بیاسایم از قضِیت کرم و فتوّت دور نباشد. سوار گفت: شک نیست که تخفیف کردن از متحمّلان بار کُلُفت در میزان حسنات وزنی تمام دارد و از آن ببهشت باقی توان رسید. اما این بارگیر من دوش راتبِ هر روزه جو نیافتست و تیمار بقاعده ندیده. امروز آن قوّت ندارد که او را بتکلیف زیادت شاید رنجانید. در این میان خرگوشی بر خاست، سوار اسب را در پی او بر انگیخت و بدوانید. چون میدانی دو سه برفت اندیشه کرد که اسبی چنین دارم، چرا جامهای آن مرد نستدم و از گوشۀ بیرون نرفتم و الحق جامهفروش نیز از همین اندیشه خالی نبود که اگر این سوار جامهای من برده بودی و دوانیده بگردش کجا رسیدمی، سوار بنزدیک او باز آمد و گفت: هلا جامها بمن ده تا لحظۀ بیاسائی. مرد جامهفروش گفت: برو که آنچ تو اندیشیدۀ، من هم از آن غافل نبودهام.
Metnin farklı uyarlanmış bir ses dosyasını dinleyebilirsiniz.
https://www.mp4.ir/Video?Watch=875-1253267041
را : برای anlamında
در بستن (-i) bağlamak geçişli fiil ancak nesne alameti را yazılmamış.
جوان مرد : yiğit, delikanlı. İzafet-i maklûb (ögeleri ters çevrili tamlama) kuralıyla birleşik sıfat yapılmış. Bazı sıfatlar isim gibi de kullanılır ve çoğul yapılır.
Kelimenin aslı : مرد ِ جوان (genç adam)dır. مدت ِ کوتاه : کوتاه مدت
پشتواره : پشت + واره
گوشواره : گوش + واره، گهواره (گاهواره)، ماهواره
توان رسید : mutlak yeterlilik. Yardımcı fiil olarak kullanılan توانستن fiilinin şahıssız çekimi (می توان رسید)
جامها : kelimenin aslı جامه bu gibi kelimelerde (خانه، لانه، نامه) hâ çokluk ekiyle bitişik yazılırken -ه nin kaldırılmış olduğuna dikkat edelim.
دوانیدن : دویدن دو + انیدن دو + اندن ettirgenlik eki almış koş-mak (koş-tur-mak) gibi
رنجیدن : رنج + اندن رنج+انیدن
رسیدمی : (می رسیدم) yâ-yı istimrârî: geçmiş zamanda çekimli fiillerin sonuna geliyor (şimidi zamanın hikâyesi)
رزمۀ جامه tamlama işareti olarak
گوشۀ لحظۀ پارۀ yâ-yı tenkîr (belirsizlik) ve yâ-yı vahdet (birlik) görevinde kullanılmıştır. Yazılımları گوشهای، لحظهای، پارهای şeklindedir.
اندیشیدۀ : ۀ mişli geçmiş zaman çekimlerinde ikinci tekil şahıs zamiri gösterir اندیشیدهای
Konu 4
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 73
حکایت (از اسرار التوحید)
شیخ ما را گفتند که فلان کس بر روی آب می رود. گفت سهل است، چغزی و صعوه نیز بر روی آب می رود. گفتند: فلان کس در هوا می پردپف گفت: زغن و مگس نیز در هوا می پرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می رود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می رود؛ این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست، مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و بر خیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق داد و ستد کند و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 77
از سیاستنامه
مشاورت کردن در کارها از قوی رأیی مردم باشد و از تمام عقلی و پیش بینی، دانشی دارد و هرگز کار نبسته است و نیازموده و یکی همان دانش داند و کار بسته است و آزموده. مثل این چنان باشد که یکی معالجت دردی و علتی از کتاب طب خوانده باشد و نام آن داروها همه به یاد دارد و بس. و یکی همین داروها بداند و معالجت کرده باشد و بارها تجربت کرده. هرگز این کس با آن راست نباشد و همچنین، یکی باشد که بسیار سفرها کرده باشد و جهان بسیار دیده و سرد و گرم چشیده و در میان کارها بوده، با آن کسی برابر نتوان کرد که هرگز سفر نکرده باشد و ولایتها ندیده. و از این معنی گفتهاند که تدبیر با دانایان و پیران و جهان دیدگان باید کرد. و نیز یکی را خاطر تیزتر باشد و در کارها زودتر تواند دید و یکی کند فهم باشد.
Konu 5
Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 56-57
حکایت از اخلاق الاشراف
در تواریخ مغول وارد است که هلاکو خان را چون بغداد مسخَّر شد جمعی را که از شمشیر باز مانده بودند بفرمود تا حاضر کردند، حال ِ هر قومی باز پرسید. چون بر احوال ِ مجموع واقف گشت گفت: از محترفه ناگزیر است. ایشان را رخصت داد تا بر سرکارِ خود رفتند. تجّار را مایه فرمود دادن تا از بهر ِ او بازرگانی کنند.
جهودان را فرمود که قومی مظلومند بجزیه از ایشان قانع شد. مخنّثان را بحرمهای خود فرستاد. قضاۀ و مشایخ و صوفیان و حاجبان و واعظان و معرّفان و گدایان و قلندران و کُشتی گیران و شاعران و قصّه خوانان را جدا کرد و فرمود: اینان در آفرینش زیادند و نعمت خدای بزیان می برند. حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از خَبَث ِ ایشان پاک کرد. لاجرم قرب ِ نود سال پادشاهی در خاندان او قرار گرفت و هر روز دولت ِ ایشان در تزایُد بود.
ابو سعید ِ بیچاره را چون دغدغۀ عدالت در خاطر افتاد و خود را بشعار عدل موسوم گردانید. در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکو خان و مساعی او در سر نیت ابو سعید رفت، آری:
بیت
چو خیره شود مرد را روزگار همه آن کند کش نیاید بکار
رحمت بر این بزرگان ِ صاحب توفیقی باد که خلق را از ظلم ضلالت عدالت بنور هدایت ارشاد فرمودند.
Bir sonraki derste Dârâbnâme’den (s. 78) okunacaktır.
Metin başlığımız: از فصل جنگ شاه داراب با مصریان
ÇALIŞMA: s. 57-78 arasından herhangi bir metnin Türkçe çevirisinin bana iletilmesini istiyorum. Metnin Farsçasının yazılıp gönderilmesi gerekmiyor. Çevirisi yapılan metnin sayfasının belirtilmesi yeterlidir. Bu çalışmadan (hâlâ ÖDEV demiyorum) dersi alan bütün arkadaşlar sorumludur. (Buraya da yazdım).
وارد: داخل شونده، در آینده، رسیده، واصل
مسخَّر شدن : تسخیر، تصرف، فتح، رام، مطیع مسخَّر شدن: به تصرف در آمدن، فرمان بردار و مطیع شدن
مسخِّر کردن: به تصرف در آوردن، تصرف کردن
محترفه: (حرفه) : صنعتگر، پیشهور
جزیه: مالیات سرانه
قانع: خشنود، راضی، قناعت کننده
مخنث : نه مرد است و نه زن
حاجب: دربان پادشاه، پرده دار
مُعرِّف: تعریف کننده، شناخت کننده
قصه خوان: مداح
شط: رودی که به دریا واصل می شود، رودخانه، نهر
خَبَث: پلیدی، نجاست
لاجرم : لاشک، ناچار، بدون شبهه، ازاین رو، بنابراین
تزاید : زیاد شدن، افزایش، فزونی یافتن؛ ضدّ ِ تقلیل
دغدغه: ترس، بیم، اندیشه، وسوسه، نگرانی، اضطراب
خیره شدن: از روی حیرت و شگفتی به چییزی چشم دوختن
مساعی: کوششها، سعیها، تلاشها
Konu 6
Dârâbnâme
Fars edebiyatında “Dârâbnâme” adıyla iki ayrı eser bilinir. İlki Ebû Tâhir Muhammed b. Hasan-i Tarsûsî (Tartûsî) tarafından hicri 6. yüzyılda (12 M), daha sonra telif edilen bir diğeri de Muhammed b. Şeyh Ahmed Beygamî tarafından 9. yüzyılda (15.) yazılmıştır. Her iki eser de mensurdur. İran hükümdarlarından Dârâ’nın oğlu Fîrûz Şâh’ın savaşlarını anlatan her iki eser de mensurdur.
Aşağıdaki metin Beygamî’nin Dârâbnâme’sinden alınmıştır.
از فصل ِ جنگ شاه داراب با مصریان
راوی گوید که دایه را نام جانانه بود، در پیش زندانبان خدمت کرد و گفت : چه هر کسی را دانشی باشد و هر یکی چیزی داند، یکی بیشتر و یکی کمتر. و یکی پیش از آن که نام را بدانی، این را ببین. این بگفت و آن هزار مثقال طلا را در پیش زندانبان نهاد.
زرنج زندانبان چون آن را بدید حیران بماند، با خود گفت که این همه زر از کجا آورده است و به من چرا می نماید؟ مگر بر من عاشق شده است و مرا به زر فریب خواهد داد؟ آن گاه گفت: ای خاتون دیدم، حالت را بگوی اگر آن حاجت از دست من بر آید هیچ تقصیر نکنم. جانانه گفت: زرنج زندانبان! اگر خواهی که بگویم و این جمله زر را بتو بدهم که حق تو باشد، سوگند یاد کن که رازم را به هیچ آفریده نگویی. گفت: سوگند خوردم که به کس نگویم.
پس جانانه آن زر را پیش زرنج زندانبان نهاد و گفت: این به شکرانۀ آن که این جوان ِ بندی را که در بند داری، شاهزادۀ هیرمند است او را از بند بگشایی و به من دهی.
زرنج زندانبان از این حالت عجب بماند و گفت: ای خاتون! این مرد پادشاهست و کم کسی نیست، چون بتو دهم؟ و اگر نیز بدهم او را کجا خواهی بردن؟ مرا از حال خود آگاه کن، چون سوگند دادی که راز تو را با کس نگویم ترا از من آمن باید بودن و احوال خود با من راستی باید گفتن تا من چارۀ تو بسازم.
دایه : شیر دهنده، پرستار کودکdadı, mürebbi
هیرمند: (هیر+مند) آتشپرست، لقب شاه گشتاسب (گشتاسب: نام پسر لهراسب پادشاه کیان)
آمن: اطمنان، امن و امان، بیبیم ، بیترس
Konu 7
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 105
فتح سیستان (از تاریخ سیستان)
حدیث فتح سیستان به روزگار عثمان بن عفّان. در سنۀ ثلاثین چون خبر مجاشع به نزدیک عثمان رسید که او از سیستان باز گشت، بر آن حال/ ربیع بن زیاد بن اسد الذیال الحارثی را با سپاهی بفرستاد سوی عبدالله بن عامر که : این به سیستان فرست. عبد الله او را بفرستاد به سیستان. به پهرۀ کرمان برسید.
آن را به صلح بدادند و از آنجا به جالق شد. مهتر آن با او صلح کرد. باز ربیع او را گفتا: مرا سوی سیستان راه باید نمود. گفت: اینک راه! چون از هیرمند بگذری ریگ بینی و از ریگ بگذری سنگریزه بینی، ز آنجا خود قلعه و قصبه پیداست. ربیع رفت و سپاه بر گرفت، هیرمند بگذاشت. سپاه سیستان بیرون آمد پیش، حربی سخت کردند و بسیار از هر دو گروه کشته شد و از مسلمانان بیشتر کشته شد. باز مسلمانان نیز حمله کردند. مردم سجستان به مدینه باز گشتند. پس شاه سیستان ایران بن رستم بن آزادخو بن بختیار موبد موبدان را و بزرگان را پیش خواند و گفت: این کاری نیست که به روزی و سالی و به هزار بخواهد گذشت، و اندر کتابها پیداست، و این دین و این روزگار تا زمان سالیان باشد و به کشتن و به حرب این کار راست نیاید و کسی قضاء آسمانی نتاند گردانید.
Konu 8
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 154
حکایت (از چهار مقاله)
چنین آورده اند که نصر بن احمد که واسطۀ عقد آل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفّع در غایت ساختگی بود خزائن آراسته و لشکر جرّار و بندگان فرمانبردار، زمستان بدار الملک بخارا مقام کردی و تابستان بسمرقند رفتی یا بشهری از شهرهای خراسان. مگر یکسال نوبت هری بود، بفصل بهار ببادغیس بود که بادغیس خرم ترین چرا خوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو است. بر آب و علف که هر یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و بتن و توش خویش باز رسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند نصر بن احمد روی بهری نهاد و بدر شهر بمرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوه های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها بدست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد. آنجا لشکر بر آسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوه ها بسیار مشمومات فراوان و لشکری از بهار و تابستان بر خورداری تمام یافتند از عمر خویش و چون مهرگان در آمد و عصیر در رسید و شاه سفرم و حماحم و آقحوان در دم شد انصاف از نعیم جوانی بستدند و داد از عنفوان شباب بدادند.
Konu 9
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 42
(حکمت) حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیآیی تا نخست لب بطعام نگشایی زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست و گرسنگی مایۀ خشک مغزی و سبکساری.
تخم = مایه
خشک مغزی : خشک +مغز+ی: تندخویی inatçılık
سبکسار : فرومایه، بی خرد؛ خوار
قطعه
خوی خود را ز روزه تیز مکن کز همه حلم و بردباری به
چون شود روزه مایۀ آزار روزه خواری ز روزه داری به
چون گرسنه باشی هر آش و نان که بینی از طبیعت تو شهوت آن خیزد و بآشنایان که نشینی طامعۀ تو در ایشان آویزد.
طامعه: طمعکاری، آز
قطعه
هرچه یابی بخانه از تر و خشک به کز آن تا حد شِبع بخوری
تا طعام کسان هوس نکنی وز عطای خَسان طمع ببری
شِبع: سیری ، سیر شدن
خَسان: خس : خار و خاشاک ؛ مج: زبون، فرومایه، پست
(حکمت) چون میزبان بر کنار خوان نشیند و خود را در میان بیند، طعمه از جگر خوری به که از نان او و شربت از خون آشامی به که از خوان او.
به که از : از آن بهتر است
طعمه: خوراک، نواله، yem
قطعه
هرکه گوید خوان و نان من بکش پای خویش از خوان و دست از نان او
تَرّۀ کز بوستان خود خوری خوشترست از بَرّۀ بریان او
تَرّۀ : ترّهای
(حکمت) پنج چیز است که بهر کس که دادند زمام زندگانئ خوش در دست وی نهادند: اوّل صحّت بدن، دوم ایمن، سیم سِعَتِ رزق، چهارم رفیق شفیق، پنجم فراغت. و هر کرا ازین محروم کردند در ِ زندگانئ خوش بروی وی بر آوردند.
سِعَت: فراخی، گشادگی ؛ فراغت: بی نیازیgönül tokluğu, vazgeçebilme, fedakârlık ؛
هرکرا: هر که را
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 54-56
Konu 10
از مناقب العارفین
سرور راهبان ِ دیر ِ افلاطون که از اکابر ِ اَحبار ایشان مردی بود پیر و متبحّر و از جمیع ِ ولایت استنبول و فرنج و جانیک و غیره بطلب آن علم پیش اومی آمدند و ازو تحصیل احکام می کردند؛ حکایت کرد که روزی حضرت مولانا بدیر افلاطون که در دامن کوهست آمده بود و در آن مغارۀ که از آنجا آب سرد بیرون می آید در آنجا رفته قعر غار روانه شد و من بیرون غار مراقب آن حال شدم که تا چه خواهد کردن؟ تا هفت شبان روزی در میان آب سرد نشسته بود، بعد از آن شور کنان بیرون آمد و روانه شد؛ حقّا که اثر تغیّر اصلا در جسم مبارکش نبود و سوگندان خورد که آنچ در صفت ذات مسیح خوانده بودم و در صُحُف ابراهیم و موسی مطالعه کرده بودم و همچنان عظمت ورزش انبیا را که در تواریخ سلف دیده بودم درو همان بود و زیاده؛ چنانکه در اسرار خود فرمود و نمود
شعر (مضارع)
ای محو عشق گشته! جانی و چیز ِ دیگر ای آنک آن تو داری آنی و چیز ِ دیگر
دیر افلاطون:
Deyr-i Eflatun (Platon) Konya Sille’de Eflatun Manastırı ve Takkeli Dağ civarında Beyaz taşlı dağların arasında olduğu için Ak Manastır olarak bilinir. Kaynaklarda Hagios Khariton Manastırı ve Rum manastırı adıyla da geçer. Hristiyanlar, Mevleviler için önemli bir manastırdır. Mevlana’nın oğlu bu manastır civarında yüksekçe bir yerden düşerken bir papaz tarafından kurtarıldığı söylenir. Mevlevilerin bu manastıra ve papazlarına saygılı olmaları bu olaydan kaynaklanmaktadır.
اَحبار (ج. حَبر، حِبر) : دانشمند، دانایان، علمای یهود، پیشوایان روحانی یهود haham
متبحر: ماهر، متخصص، دانا
احکام: دستورالعملهای شرعی
شور کردن: ذوق، شوق، هیجان، وجد
ورزش: ریاضت، تمرین های جسمی و روحی
Konu 11
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 157-158
حکایت (از چهار مقاله)
فرخی از سیستان بود. پسر جولوغ، غلام امیر خلف بانو، طبعی بغایت نیکو داشت و شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از دهاقین سیستان و این دهقان او را هر سال دویست کیل پنج منی غلّه دادی و صد درم سیم نوحی، او را تمام بودی. اما زنی خواست هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد و دبّه و زنبیل در افزود . فرخی بی برگ ماند و در سیستان کس دیگر نبود مگر امرای ایشان. فرخی قصّه بدهقان بر داشت که مرا خرج بیشتر شده است، چه شود که دهقان از آنجا که کرم اوست غلۀ من سیصد کیل کند و سیم صد و پنجاه درم، تا مگر با خرج من برابر شود. دهقان بر پشت قصۀ توقیع کرد که این قدر از تو دریغ نیست و افزون از این را روی نیست. فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آورد، باشد که اصابتی یابد. تا خبر کردند او را از امیر ابو المظفر چغانی بچغانیان که این نوع را تربیت می کند و این جماعت را صله و جایزۀ فاخر همی دهد و امروز از ملوک عصر و امرای وقت درین باب او را یار نیست. قصیده یی بگفت و عزیمت آن جانب کرد.
Konu 12
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 123, 125-126
حلب (از سفرنامه)
حلب را شهری نیکو دیدم، باره ای عظیم دارد – ارتفاعش بیست و پنج ارش قیاس کردم – و قلعه ای عظیم همه بر سنگ نهاده. به قیاس چند بلخ باشد همه آبادان و بناها بر سر هم نهاده. و آن شهر باجگاه است میان بلاد شام و روم و دیاربکر و مصر و عراق. و از این همه بلاد، تجّار و بازرگانان، آنجا روند. و چهار دروازه دارد: باب الیهود، باب الله، باب الجنان، باب انطاکیه. و سنگ بازار آنجا، رطل ظاهری، چهار صد و هشتاد درم باشد. و از آنجا چون سوی جنوب روند- بیست فرسنگ – حما باشد و بعد از آن حمص. و تا دمشق پنجاه فرسنگ باشد از حلب و از حلب تا انطاقیه دوازده فرسنگ باشد. و به شهر طرابلس همین قدر. و گویند تا قسطانطنیه فرسنگ باشد.
عرقه
از آنجا برفتیم. به شهری رسیدیم که آن را عرقه می گفتند. چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم، به لب دریا رسیدیم. و بر ساحل دریا، روی از سوی جنوب، چون پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم. و از حلب تا طرابلوس چهل فرسنگ بود، بدین راه که ما رفتیم. روز شنبه پنجم شعبان آنجا رسیدیم. حوالی شهر همه کشاورزی و بساتین و اشجار بود. و درختان نارنج و ترنج و موز و لیمون و خرما، و شیرۀ نیشکر در آن می گرفتند.
Konu 13
از تاریخ سیستان
Târîh-i Sistân, iki bölümden ibaret bir eserdir. Eserin bölümleri farklı asırlarda ve farklı müellifler tarafından kaleme alınmıştır. İlk bölümü beşinci yüzyılın ortalarına (444-445/1052-1053) kadar Sistan tarihini, ikinci bölümü 725 (1325) yılına kadar vuku bulan tarihi olayları anlatır. Ancak eserin günümüze ulaşan metni dokuzuncu yüzyılın ortalarına (hk.864) aittir. Bölümler, üslup ve dil özellikleri bakımından birbirinden çok farklıdır. Eser, Farsça yazan ilk şairlere ve şiirlerine dair bilgiler verdiğinden Fars Edebiyat tarihinin önemli kaynaklarından sayılır.
کُشته شدن ِ ابو مسلم خراسانی
چون منصور بنشست، حیلت ِ کُشتن ِ ابو مسلم کرد که از وی به روزگار برادر آزرده بود و نامهها نبشتن گرفت و بو مسلم به مرو بود و رسولان همی فرستاد منصور سوی او، و او همی نیامد، آخر سوگندان خورد و عهدها گرفت به ایمان مُغلِّظه که ترا هیچ آزار از جهت ِ من نباشد و با تو خیانت نکنم. تا یک راه که بو مسلم با گروهی رفت و گفت که هرچه قضاست بباشد تا به نشابور آمد، باز هدیهها و رسولان فرا رسیدند از سوی منصور، تا به ری آمد. چون به ری رسید، رای و خرد آنجا بگذاشت و به همدان شد. باز هدیهها و رسولان فرا رسیدند و به حلوان شد. باز خلعتها آوردند. به نهروان شد و سپاهها رسیدن استاد، به استقبال وی، تا بر نیکوتر هیأتی و کرامت و عزی به بغداد اندر شد. چون به در رسید، سپاه او را به میدان بداشتند، چون به حجاب برسید خواص او را باز زدند و گفتند بنشینید و بو مسلم را تنها جداگانه بار داد، و چون به میان سرای اندر شد، سلاح ازو باز کردند و منصور به قبّه اندر نشسته بود و غلامان را ساخته کرد کشتن او را از بیرون خرگاه و گفته بود که چون بشنوید که من بر دست زدم در آیید و او را بکُشید.
بو مسلم اندر شد و زمین بوسه داد و خواجه که عذر خویش باز نماید اندر دیر آمدن و منصور او را چیزها و سخنهای سخت همی گفت و مساوی او همی بر شمرد و بو مسلم هر یکی را حجتی پیدا همی کرد، پس دست بر دست زد، غلامان را یارگی نبود که بیرون آمدندی به کشتن او، تا آن زمان که منصور قضیبی از آهن اندر دست داشت، بر سر ابو مسلم بزدن گرفت... چون غلامان بدانستند که منصور او را قضیب همی زند، اندر آمدند و بو مسلم را بکشتند.
منصور: ابو جعفر المنصور خلیفه عباسی
حیلت: حیله، فریب، خدعه، چاره ، چاره اندیشی
مغلظه: محکم، استوار، سخت، شدید
ایمان مُغلِّظه: سوگند گران
حلوان: شهریست در عراق
نهروان: شهرکی است قدیمی در چهار فرسخی بغداد
قبّه: بارگاه، منزلگاه
باز زدن: کنار زدن، عقب زدن
ساخته کردن: آماده کردن، مُهیا ساختن
خرگاه: خیمۀ بزرگ، سراپرده، چادر، اردوگاه
مَساوی : بدیها، عیوب و نقایص
مُساوی : هموار، معادل، یکسان، مطابق
یارگی : طاقت، قدرت، دلیری، توانایی، مجال، فرصت
قضیب: شاخه درخت، شمشیر
Konu 14
KAYNAK: T. Yazıcı-A. N. Tokmak-M. Kanar, Eski İran Nesrinden Seçmeler, s. 86
از تاریخ بیهقی
سبکتکین گفت: پیشتر از آنکه من به غزنین افتادم، یک روز بر نشستم، نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم، به بلخ و همان یک اسب داشتم و سخت تیزتک و دونده بود، چنان که هر صید که پیش من آمدی باز نرفتی. آهویی دیدم، ماده و بچّه با وی. اسب را بر انگیختم و نیک نیرو کردم و بچه از مادر جدا ماند و غمی شد. بگرفتمش و بر زین نهادم و باز گشتم و روز نزدیک نماز شام رسیده بود. چون لختی براندام آوازی به گوش من آمد، باز نگریستم، مادر بچه بود که بر اثر من می آمد و غریوی و خواهشگی می کرد. اسب بر گردانیدم، به طبع آن که مگر وی نیز گرفته آید و بتاختم، چون باد از پیش من رفت. باز گشتم و دو سه بار هم چنین می افتاد، و این بیچارگک می آمد و می نالید، تا نزدیک شهر رسیدم، مادرش هم چنان نالان نالان می آمد و دلم بر وی بسوخت و با خود گفتم: